Memento

ساخت وبلاگ
حواسم با هیچی پرت نمیشه. تو عمق هر کاری باز‌ یادم میاد که نمیدونم قراره چی بشه. ساعتم هی بهم بادم میاره که استرس زیادی رو داری تجربه میکنی. مدام ایمیل رو رفرش میکنم. اپ رو پاک میکنم سایت رو چک میکنم و باز اپ نصب میکنم. شدم مثه اونیکه تو رابطه رها شده اما نمیخواد از دست دادن رو باور کنه. پذیرش خیلی سخته در عمل. حرف زدن اسونه. تو اوز ایموشنال اتچمنت بخوای از یه چی کنده بشی سخته. که یادم بمونه زود وابسته. به بقیه ادما نگم. خودمو تو رویای یه چیز بدست نیومده غرق نکنم. چندبار‌ باید این درسو بگیری؟ تو که هیچموقع اینطوری‌ نبودی. زود از بدست اومدن یه چیز‌ براش جشن نگیر. خودی که هستی رو بپذیر‌. قدم های کوچیک بردار و خودتو به هدفت نزدیک کن. مراقب خودت باش. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 12:27

- شکست سخته. تلخه. طول میکشه تا از یاد آدم بره. احتمالا هیجموقع هم کامل نمیره. فقط آدم یاد میگیره با شکست های بیشتری زندگی کنه. تا آخرین مرحله مصاحبه رفتم و ریجکت شدم. خیلی تلخ بود. خیلی تلخه. شاید مراحل قبل ریجکت میشدم کمتر ناراحت میبودم. کی میدونه؟ - برنامه های دیگه رو مرتب میکنم. پلن بی رو ادامه میدم. حس میکنم چند پله اومدم عقب تر. احتمالا دفعه های بعدی که ریجکت بشم کمتر سختم باشه. بیشتر یاد میگیرم. هنوز نمیدونم دقیقا چرا ریجکتم کردن. فردا احتمالا بهم توضیح میدن. تلاش میکنم یه بزرگسال بالغ باشم. درس بگیرم و دوباره تلاش کنم. مسیر سخته. نباید انتظار انقدر خوش شانسی میداشتم. چرا فک کردم من تافته جدا بافته از بقیه ام که میتونم با تلاش کمتر بیشتر بدست بیارم؟ میخوام دوباره برگردم رو روتین و اعتماد به نفس از دست رفته و هورمونای خوشحالی ناپدید شده رو از نو بسازم. چند روز دیگه ایرانیم و الان شهر الفیم. الف حالش خوب نیست و مریضه. منم غمگینم. اما تلاش میکنم که قوی باشم و مراقبش باشم. انگار که مراقبت ازش وصلم میکنه به جریان زندگی.- این روزا زیاد بغض گلومو میگیره. چون آدمای زیادی دور و برم هستن همه زورمو میذارم که قایمش کنم. یه هفته دیگه هم دووم بیاره و بعد هر چقدر خواستی بریز بیرون. هفته دیگه برمیگردیم خونه و دلتنگی خونه رو با دلتنگی خونواده عوض میکنیم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 12:27

هوا اینجا حسابی خنک شده. گرمای بخاری و نور خورشید از همیشه دلچسب ترن. کنار خونواده بودن هنوز مثه روز اول رسیدنم شیرینه. با این که خیلی دلتنگ الف و خونه شدم اما میدونم تا آخر عمرم دلم برای این لحظه های ساده تنگ میشه. هنوز از سیکل مصاحبه-استرس در نیومدم. مصاحبه قبلی رو قبول شدم و الان آخرین مرحله که کالچر فیته در انتظارمه. باورم نمیشه با شغل رویاییم فقط چند قدم فاصله دارم. از ته دلم دوست دارم که آخرین مرحله رو هم خوب رد کنم. ولی خب مهم اینه که دوشنبه آخرین مصاحبه ست و بعدش میریم تهران، الف میاد، تهرانو فرسنگ میکنیم، میایم شهرما، بعد شهر الف،... . نمیخوام انکار کنم که نتیجه برم مهمه و اگه قبول بشم همه اینا ده برابر بیشتر بهم حال میده، اما میخوام آماده قبول کردن رد شدن باشم و اگه رد شدم هم به اندازه کافی لذت ببرم. بعد دو سال چند هفته کنار خونواده بودن با هیچی قابل معاوضه نیست. فعلا این چند روزو برای مصاحبه آماده میشم و هر چی شد شد.خوشحالم که بعد چند روز دست و دلم به نوشتن رفت. انگار تازه دارم از شلوغی آدما در میام و میتونم یه نفسی بکشم. خودمم کم برناممو شلوغ نکردم. باشگاه و کلاس شنا و خرید و غیره. کلی چیزای قشنگ گرفتم که ببرم. کلی کتاب، توت بگ، بوردگیم،... . دوست دارم روزای باقی مونده رو زندگی کنم. فقط همین. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:49

حس میکنم رفتار تند نشون دادم با بابام و بخاطر این ناراحتم. خشممو از همه مردای سنتی روش خالی کردم و به نظرم رفتار سالمی نبود. حالا دارم اورتینکینگ میکنم و نمیتونم رو کارم تمرکز کنم. فردا آخرین مصاحبه ست و بخشی از استرس و ری اکشنام برمیگرده به اون. هرچند که توجیه مناسبی نیست. حالا میخوام یکی دو ساعتی رو آماده بشم برای مصاحبه. فردا هم روش تمرکز کنم بلکه به خوبی بگذره. حس شوق ندارم و این کمی منو میترسونه.

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:49

عمیقا دلم براش تنگ شده و ازین که کمتر از یه هفته دیگه میبینمش دل تو دلم نیست. ازین که دوباره با هم ولیعصرو قدم میزنیم ذوق دارم. امروز مصاحبه هم تموم میشه و خیالم راحت میشه. قرص پروپرانولول هم گذاشتم کنار دستم و دیدنش بهم استرس میده:)). احساسات این روزام خیلی گنگه و تمام احساسات درونم جریان داره. بعد مصاحبه تازه باید بشینم مکاشفه با خودم و دنیای اطرافم. نوشتن هم برام سخته. اما نیاز داشتم که یه سری کلمات رو بریزم بیرون از ذهنم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:49

دارم ناخونام رو لاک میزنم. بعد از کلی مدت. دو تا دلیل داره. یکی اینکه پیپر رو سابمیت کردم. هرچند که حس رضایتم بهش صفره اما اینکه از لیستم خط خورد خوشحالم و حس سبکی دارم. حس میکنم یجورایی به آخر این چهارسال رسیدم و این مزخرفترین پروژه به حداقل نتیجه رسید. دو اینکه فردا تو راهم و ناخونام از حمل چمدون کمتر آسیب میبینه. نمیدونم چقدر خوشحالم ازینکه دارم میرم. هر چقدر نزدیکتر میشم به روز پرواز احساساتم گیج کننده تر میشه. اما میتونم بگم یکی از حسایی که دارم خوشحالیه و همین کافیه. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 0:44

همین الان ایمیل دعوت به مصاحبه از شرکت ایده الم گرفتم. یکم ناامید شده بودم و برای همین ذوق زده شدم ایمیلشو دیدم. استرس ماه های بعدی رو داشتم. از نامعلوم بودن اوضاع یکم واهمه داشتم. الانم دارم. اما انگار یه کورسوی امید زنده شد. یکم اشک ریختم از ذوق/ناراحتی. نذاشتم احساساتم تو خودم سرکوب بشه. الان حس سبکی دارم و خوشحالم :).

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 13:30

مصاحبه ای که کلی انتظارشو کشیده بودم، اونجور که میخواستم پیش نرفت. یه سوتی هم دادم حتی. اما تجربه خوبی بود. یه تلنگر که به خودم بیام و بیشتر آماده بشم. یکم غمگینم که بیشترین تلاشمو نذاشتم و میخوام امروز رو با این غم بگذرونم.

Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 13:30

- تقریبا نیمه شبه و آماده ام برای خواب. قبلش آخرین دورمو تو خونه زدم که مطمئن بشم همه چی سر جاشه. به جور وسواس گونه ای که بعضی وقتا نگرانم میکنه و برای ثابت کردن به خودم که چیز جدی ای نیست از عمد بهم میریزم یا دیر مرتب میکنم. بعد از چند روز ننوشتن خودمو مجبور میکنم که حداقل چند خطی بنویسم و سد کلمات رو بشکونم و بذارم این سیل منو با خودش همراه کنه. - روزای نیمه ارومی بود. که زندگی همین بالا و پایین رفتناست. ازون شام مهتاب خوندن با داریوش تا زیر پتو هق هق زدن. اما خوشحالیم اینه تو این قایق وسط‌ اقیانوس کنار‌الف ام.‌ دیروز برام یه دسته گل قشنگ خرید اونم وقتی که تو ذهنم ارزو میکردم با گل بیاد. امروزم چند روز قبل تولدم برام ساعت خریده بود که همون لحظه که پستچی اورد بازش کردم و سورپرایزش نصفه نیمه مونداما خیلی ذوق کردم. آخر هفته هم میریم یه شب تو یه قلعه و خیلی ذوقشو دارم.- اینستا رو دی اکتیو کردم. اکانت شخصیمو. برای چندماهی که ذهنم آروم بگیره و حجم اطلاعاتو کم کنم. سرعت زندگی رو کمتر کنم و عمقشو بیشتر. همین توجه بهش و تو مسیرش بودن برام مهمه حتی اگه پرفکت نباشه هم مهم نیست. ذهنم اونقدر ریتمش بالا رفته بود که نوشتنم هم نصفه ونیمه ست. اینم قراره بهتر بشه. امیدوارم.- چیزای زیادی دارم بنویسم. روزای بعد هم وقت برای نوشتن هست و عجله ای نیست:). Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:47

گفته بودم که یکی از هدفای امسالم اینه که شتاب زندگی رو کم کنم و در عوض عمقش رو زیاد. فکر میکنم یکی از این اضطرابای من ریشش همین تندیه، همین سرعته. ذهنم عذاب میکشه وقتی میخواد یه کار آروم انجام بده. پشت تلفن صبر کردن، پیاده روی و مخصوصا تو یه فضای باز ( منظره تکراری و بدون شلوغی)، کتاب خوندن، دراز کشیدن بدون چک کردن گوشی. برای همین تصمیم گرفتم منم رو بیارم به slow living. ببینم چیه و باید چیکارا بکنم. برای شروع سوشال مدیا رو محدود کردم. محیطم و برای مدیتیشن آماده کردم. دوست دارم غرق بشم تو معنای چیزها و هفقط به قصد زودتر تموم کردن سرسری ازشون رد نشم. برم کتاب آشپزی بخونم. سعی نکنم کارهای زیادی بکنم. نخوام تعداد رو زیاد کنم بلکه عمق و کیفیت رو بیشتر کنم. از مایندست مسابقه بیام بیرون. آهستگی و حوصله سر رفتگی رو در آغوش بگیرم. ببینم کی هستم و چی دوست دارم و از ته دل و بدون عجله بهشون بپردازم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:47

امروز نسبتا آروم بود. صبح طبق معمول روزای قبل به سختی از تخت کنده شدم. چای زنجبلیمو برداشتم و مستقیم رفتم پای سیستم. متاسفانه فقط باید بنویسم و از این قسمت بدم میاد. کشش میدم. ذهنم میپره. به زور تمرکز میکنم و یه پاراگراف مینویسم و تکرار تا پاراگراف بعدی. امروز یکم تو یوتوب در مورد کتاب atomic habits سرچ کردم. یکم در مورد چینش خونه. یکم تغییر دکوراسیون دادم. خونه امن و مرتبه. تو عکسای قدیمی غرق شدم و خیلی از خاطرات مرور شد. تقریبا سه هفته دیگه تا رفتن به اون خونه مونده و از الان پر ذوق دارم میشم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:47

- امروز هوای اصیل زمستونی این کشور رو حس میکردم. بادی که تقریبا منو از زمین میکند و قطرات بارونی که تو همه جهتا حرکت میکنن و از هر جهتی به صورتت میخورن. بله همین الان چک کردم و سرعت باد 40 کیلومتر بود.- اومدم کتابخونه. بعیده یه بار بیام اینجا و خودمو یه مسول کتابخونه ای که هز روز لباسای قشنگی رنگی میپوشه و خوشحال با بقیه معاشرت میکنه تصور نکرده باشم. حتی اگه مشول کتابخونه هم نباشم بودن اینجا حس خوبی بهم میده. معماریش عالیه. آهنگای کریسمسی گوش میدم و برای خودم جالبه که تو تاریکترین روزا داون نیستم. - تعطیلات رویایی تو ذهنم هم کمرنگ شده. مجبورم روی مقالم کار کنم. احتمالا فقط کمی ریلکستر کار کنم. یکشنبه میریم خونه ن و شب رو هم اونجا میخوابیم. سه شنبه هم م و س بعد از برگشتن از اسپانیا میان پیشمون. اما بازم به نظرم لذت بخشه. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 32 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 12:12

شاید اون حسی که از مصاحبه گرفتم درست نبوده و احتمالا برمیگرده به همون اعتماد بنفس، یا هر دلیل دیگه ای. اما عجیب و جالبه که قبول شدم! اگر اشتباهی نشده باشه و آفر رو اشتباهی به اسم من ننوشته باشه و ازم پس نگیرن (بله اون خودتخریبگر درون همچنان خیلی فعاله)! بهرحال هرچیزی که بوده خوشحالم. سه ماه کارآموزی تابستون تو شرکتی که دوستش دارم و شانسمو برای کار بعدی خیلی بالاتر میبره. تازه میتونیم با الف بریم سرکار و برگردیم و این خیلی حس خوبیه^_^. داشتم به الف میگفتم که خیلی وقته اتفاق مثبتی رو تجربه نکردم. خیلی وقته که اینطوری تایید نشدم. اون لحظه که ایمیلو دیدم یه ذوقی تجربه کردم که خیلی وقت بود لمسش نکرده بودم. درکل حالم بهتره و با آرامش خاطر بیشتری به بقیه کارام میرسم. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 14:48

امسال اولین سال بود که تنهایی سالو تحویل می کنم. هیچ وقت فکرشم نمیکردم ممکنه انقدر تنها باشم. هر چند که از سه ساعت قبلش داشتیم تصویری صحبت میکردیم و بعدشم همینطور. اما تنهایی سفره هفت سین چیدن سخت بود اما بهرحال تلاش کردم که بچینم و یه یادگاری ازین روزا بمونه. تصمیم گرفتم امسال با آدما مهربونتر باشم. من پا پیش بذارم برای مهربونی، دیدن آدما، هدیه دادن بهشون و ... . البته هنوزم معتقدم اونی که دو سه بار کاری براش میکنی و جوابی نمیده باید کنار گذاشت ( در صورتی که بهونه موجهی نداشته باشه). خلاصه در صدر این لیست میخوام با خودم مهربون باشم. چون کاریه که کم انجام دادم و میخوام یاد بگیرم چطور قدر تلاش هامو بدونم و خودمو سرزنش نکنم. در عین این که تنبلی نکنم و مهربون بودنو بهونه ای نکنم برای تنبلی کردن و رخوت. خلاصه شایدم امسالم سال سختی باشه. اخرین سال دکترامه و باید سختیاشو بپذیرم. اما میدونم سالیه که پایان سختیای اینجوریه ^_^. پایان استرس ددلاین و مقاله و فشارای روحی کنارش.+ امیدوارم سال خیلی خوبی برای هممون باشه. Memento...
ما را در سایت Memento دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6deardiary20s5 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 21:45